- موضوع خبر : اخبار اجتماعی, بدون نمایش, گفتگو
- شناسه خبر: 8204
همه ما و یا اکثر ما کارهایی میکنیم که در جمعهای مختلف در مذمت آن صحبت کرده و آن رفتار را نکوهش و محکوم میکنیم….دچار نوعی بیماری شدهایم که من آن را ” مجرم مدعی دیگران” مینامم…در چنین وضعیتی فرد و اجتماع با مکانیزم انتقال، احساس گناه را از خود دور ساخته و با ریاکاری( بازیگر نقش مثبت اجتماعی) احساس مثبت به خودالقا میکند. اکنون ما در چنین وضعیت بغرنج اجتماعی زیست میکنیم و این وضعیت فاجعهآمیز است و خیلی خطرناک است.
افزایش ناهنجاریهای اجتماعی و درگیریهای لفظی و گاه فیزیکی در بین عموم جامعه در کنار معضلات تلخی همچون اعتیاد،قتل و… که روزانه اخباری جدیدی از هر کدام به گوش میرسد، این سوال را در ذهن ایجاد میکند که بهراستی مشکل اصلی جامعه ما چیست؟ قتل؟سرقت؟ یا حتی چیزی فراتر از این قبیل اتفاقاتی که در صفحه حوادث روزنامهها هر روز مشاهده میکنیم؟ آیا بهواقع غیر از ما کسی به وجود آورنده این نوع معضلات است؟ جایگاه توسعه در جامعه ما کجاست؟ توسعه فرهنگی و اقتصادی چه تقدمی بر هم دارند؟ برای شکافتن هرچه بیشتر این موضوعات و رسیدن به پاسخ سؤالات فوق، گفتوگویی را با حمید موذنی پژوهشگر اجتماعی و روزنامهنگار با سابقه در این حوزه ترتیب دادیم تا شاید کمی دقیقتر به دلیل اصلی این ناهنجاریها پرداخته باشیم و بتوانیم مشکلات پیش روی جامعه را دقیقتر شناسایی کنیم.
برای آغاز گفتوگو یک پرسش کلی را مطرح میکنم .به نظر شما مشکل مهم جامعهی امروزی ما چیست؟
ما در یک وضعیت حادمشکل قرار گرفتهایم. در این وضعیت مشکلات بهصورت وابسته به هم ، هر کدام توجیه بخش دیگری است . اما قصد دارم برای این پرسش ، سراغ مشکلی پنهان بروم که شاید بر همه مشکلات اجتماعیمان تأثیری بسزا دارد. به نظر من مشکل مهم جامعهی ما نه افزایش اعتیاد است. نه بالا رفتن آمار قتل و سرقت و دیگر انواع بزهکاری است ، نه ارتقا آمار تصادفات راهنمایی رانندگی است. نه اختلاس است و نه از اینجور آسیبها ، ناهنجاریها و بزهکاریها. به نظرم مهمترین مشکل اجتماعی ما این است که ما همهمان از بزرگ تا کوچک ، در همه اقشار و جنسیتها، دچار نوعی بیماری شدهایم که من آن را ” مجرم مدعی دیگران” مینامم.
“مجرم مدعی دیگران” را چگونه تعریف میکنید؟
نگاه کنید همه ما و یا اکثر ما کارهایی میکنیم که در جمعهای مختلف در مذمت آن صحبت کرده و آن رفتار را نکوهش و محکوم میکنیم. از ماشینمان، آشغال بیرون پرت میکنیم اما زمانی که این صحنه را از اتومبیل دیگری میبینیم درصورتیکه کسی کنارمان باشد شروع میکنیم به توهین به آن فرد که چقدر آدم عوضی و بیفرهنگی است. در خیابان و بازار و محل کار و … مزاحم زنان میشویم و ذهنمان درگیر این مسئله است و مکرراً به آن مبادرت میکنیم اما در خانواده و محل کار و جمع دوستان در مذمت این بیاخلاقی ( زنبارگی ) داد سخن میگوییم. در ادارهمان احترام به مراجعهکننده نمیگذاریم و زمانی که به اداره و یا سازمانی رفتیم که چنین رفتاری با خود ما شد اعتراضمان بالا میگیرد. از غیبت ابراز بیزاری میکنیم اما مزهی نشست با خانواده و دوستان، غیبت و تهمت به دیگران است. قانون را در موارد مختلف زیر پا میگذاریم و رعایت نمیکنیم اما مدعی دیگرانیم. بدقولیم اما از عدم وفای به عهد دیگران ناله سر میدهیم. دزدی میکنیم در انواع و اقسام آن ، اما دیگران را دزد مینامیم و از بدی دزدی داد سخن میگوییم . باج میگیریم و باج میدهیم اما در حضور دیگران این عمل را نکوهش میکنیم؛ خلاصه اینکه بدون اینکه رفتار و گفتار خود را تصحیح کنیم ، مشاهدهی عیوب خودمان در دیگران را سرزنش میکنیم. در واقع خودمان ، بخشی از ناهنجاری و عدم سلامت اجتماع ایم اما از جامعه و اینکه همه بد شدهاند و … نالانیم. به نظرم این بدترین وضعیت در جامعهی ماست که متأسفانه ، گفتمان غالب اجتماعی است.
این وضعیت همراه خود سایر آسیبهای اجتماعی را به همراه دارد. زیرا خجالت و شرم فردی و اجتماعی را از بین برده است و متأثر از آن شرم از جامعهی ما رخت بربسته است. در چنین وضعیتی فرد و اجتماع با مکانیزم انتقال، احساس گناه را از خود دور ساخته و با ریاکاری( بازیگر نقش مثبت اجتماعی) احساس مثبت به خودالقا میکند. اکنون ما در چنین وضعیت بغرنج اجتماعی زیست میکنیم و این وضعیت فاجعهآمیز است و خیلی خطرناک است.
چه اتفاق یا سلسله اتفاقاتی به آنچه امروز به وقوع پیوسته، کمک کرده است؟
جامعهی نومید و مستأصل از ارادهی معطوف به تغییر و اصلاح وضعیت خود ، کمکم بعد از سپری کردن مدتی افسردگی ، دچار انومی حاد شده و در نهایت مردم ، کمکم به سمت جامعهستیزی پیش میروند. در چنین شرایطی آمار ناهنجاریها افزایش پیدا میکند و آمار قتل و سرقت و طلاق و اعتیاد و … افزایش تصاعدی پیدا میکند. مردم هم بهناچار و از روی استیصال و احساس گناه ،از منظر روانکاوانه دچار انتقال میشوند. یعنی نفرت و عصبانیت خود را به دیگران منتقل میکنند تا از فشار روانی خود بکاهند. البته جوامع مختلف، در برابر این وضعیتهای سخت ، واکنشهای متفاوت از خود بروز میدهند. جوامعی که فرهنگ والا و کمالیافتهای دارند، مقاومت میکنند و به همیاری و کمک به هم اقدام میکنند اما برخی جوامع که توان و تحمل پایینتری دارند و با ریا هم مشکل فرهنگی ندارند، زودتر تسلیمشده و جامعهستیزی اوج میگیرد.
با درک این شرایط اما، راهحل چیست؟
فرانسویها ضربالمثلی دارند که به نظرم خیلی زیبا و انسانی است و بدرد ما میخورد. آنها میگویند” دزدی که از دزدیده شدن اموال خود ناراحت نشود ، انسان قابلاحترامی است” اگر این ضربالمثل گفتمان غالب هر جامعهای شود به نظرم تأثیرات بسیار مثبتی دارد. این وضعیت سبب میشود که انسانها از درون اصلاح شوند و به شهروند مسؤولیت پذیر تبدیل شوند. اگر ما تلاش کنیم ، هر کار ناهنجاری کردیم لااقل اگر به آن افتخار نکنیم در مذمت و محکومیت ان ، نزد دیگران شعار ندهیم فکر کنم خیلی اثر ان مثبت و تأثیرگذار است.
در مرحلهی دوم ابتدا بایست شهامت پذیرفتن آن را داشته باشیم. یعنی قبول کنیم که ما دچار چنین شخصیتی شدهایم و این اختلال در من وجود دارد. آنگاه میتوانیم در تصحیح و درمان ان اقدام نماییم. کار کمی سخت است در اینگونه جوامع. زیرا خودشیفتگی بر فرد و اجتماع غالب است و از سویی هم ریا مشروعیت اجتماعی دارد. درنتیجه کسی مسئولیت فردی و خود روانکاوی و خویش درمانی را پذیرا نمیشود.
اگر هر کس از خودش آغاز نماید. کار آسان میشود و جامعه رو به اصلاح میرود وگرنه بایست صبر کنیم این سونامی ویرانگر به ویرانسازی بیشتر شخصیت و اخلاق اجتماعی لطمه بزند و …
میتوان این میزان ناهنجاری اجتماعی را به افت میانگین مطالعه ربط داد یا ابعادی دیگری این قضیه را باعث میشود؟
مطالعه و نوشتن از ویژگیهای مدرنیته است برای مایی که مدرنیزاسیون پیشه ساختهایم و آن را مدرنیته نامیدهایم بدون شک مطالعه و نوشتن و گفتوگو کمی غریب است. اما در زمان حاضر و تجربههای زیسته این چند دهه، ما در وضعیت متناقض سیستم ضد مدرنیته و جامعهی مدرنیته خواه گرفتاریم و این تناقض به هژمونی مطالبهی اجتماع نینجامیده با سلطه گفتمان ضد مدرنیته روبرو شده است در نتیجه، به کاهش آمار مطالعهی تاریخی ما افزوده است. اما این ارتفاع پست ما ناشی از کمبود مطالعه نیست که این کمبود خود هم یکی از تبعات نومیدی مفرط و انومی و جامعهستیزی یک جامعه قربانی است. به نظرم بیش از هر چیز ما نیازمند اصلاح فردی هستیم و به گفتهی سقراط هر کس از خودش. اگر این اصلاح فردی به گفتمان غالب مبدل شود روح امید دمیده میشود و جامعه نیز متأثر از اصلاح فردی به اصلاح میرسد. اما در این شرایط این خواسته هم الکن میماند.
با توجه به اهمیت و جایگاه مطالعه در کاهش ناهنجاری ها، ما اکنون شهری هستیم که به عنوان پایتخت کتاب شناخته می شویم! این مورد تا چه اندازه می تواند مفید باشد؟
راستش من فکر میکنم ما در یک وضعیت ١٩٨۴ ی هستیم. منظورم غلبه گفتمان رمان ١٩٨۴ اثر جورج اورول است. یعنی از مدتها قبل و در این بازهی زمانی کلمات از معنای خود تهی شدهاند و یا بهتر بگویم قلب واقعیت شدهاند و مدلولها گاه حتی معنایی متضاد دال خود را دارند. در چنین وضعیتی، ذهن و زبان هماهنگی و پیوستگی خود را از دست میدهند و فرد و جامعه دچار آشفتگی، پارانویا، استرس و ازهمگسیختگی میگردند. فساد در چنین وضعیتی همه جوانب زندگی فردی و جمعی را احاطه میسازد و ترس و فکاهی شدن امور بهصورت مشترک بر انسان و جامعه غلبه میکند.
بوشهر پایتخت کتاب همچنین وضعیتی دارد. یعنی در واقعیت تمامی امور منتسب به کتاب و مطالعه در سطحی بسیار نازلاند اما عنوان مکتسبه کاملاً وضعیتی برعکس و دماگوژیک دارد. این البته ارتباطی با اداره کل ارشاد بوشهر ندارد زیرا این یک بازی است که وزارتخانه راهاندازی کرده و قرعهی امسال به نام بوشهر است و شامل همه استانها میشود اما سالهای شهرها متفاوت است و فکر کنم در همه شهرها هم این پرسشها در اذهان شکل میگیرد. پس نقدی به ارشاد بوشهر نیست و تازه زحمت هم کشیدهاند که در این ماراتن فرهنگی نفر سوم شدهاند یعنی سال سوم این عنوان به بوشهر رسیده است.
پس فکر میکنید اتفاق مثبتی نیست؟
راحتتر بگویم. مشکل جامعهی ما کیچ است. کیچ یک اصطلاح آلمانیاست که اشاره به فروش جنس بنجل و دست چندم بهجای کالای اصل دارد. ما سالهاست دچار کیچ مفرط شدهایم و از در و دیوار هم کیچ باران شدهایم. کیچ مهربانی، کیچ اصلاحطلب، کیچ فعال اجتماعی، کیچ روزنامهنگار، کیچ فعال زیستمحیطی، کیچ بخشش، کیچ روشنفکر ، کیچ هنرمند، کیچ شاعر، کیچ نویسنده، کیچ منتقد و تحلیلگر، کیچ پایتخت کتاب، کیچ پایتخت انرژی، کیچ امنیت ، کیچ سوسالیست، کیچ لیبرال و … خلاصه اینجا همه چیز بنجل و غیر اصل است و ما در حال مصرف مدام آنها هستیم. هم کیچ فروشیم و هم خریدار کیچ؛ در نتیجه منطق و دانش و قانون و ارزشهای انسانی به انحطاط و فرود میرسد.
این کیچ موردنظر شامل بحث شهروند افتخاری هم میشود؟
بله میتواند در این مورد هم صادق باشد.
به بحث اصلی بازگردیم.اینکه غالب جمعیت جامعه در حال غر زذن و ایراد گرفتن از هم هستند ناشی از چیست؟
این موضوع را در پرسشهای اولیه بهگونهای پاسخ گفتم. اما واقعیت این است که ما اهل غر زدن هستیم. این خصلت فرهنگی ماست و گفتمان غالب اجتماعی ما است. بخشی از این خصیصه و گفتمان متأثر از رشد خانوادگی ماست زیرا در تناقض بین پرسشگری و احترام به اتوریته ی پدر بجای گفتوگو و انتقاد به غر زدن میرسیم. یعنی اطاعت از سر هراس ، نه پذیرفتن از سر اقناع . بخش دیگری از این ویژگی و خصیصه متأثر از وضعیت رعیتی تاریخی ماست که ناتوان از انتقاد به ارباب قدرت به رعایای غرغرو در پشت سر ارباب مبدل شدهایم و همه نظامهای سیاسی هم ما را به غرغر زدن تشویق و از انتقاد بر حذر داشتهاند. به همین دلیل محافل و مجامع خانوادگی و اجتماعی ما گفتوگومحور و انتقادی نیستند و بیشتر محلی برای غر زدن هستند.
به نظر می اید در آداب اجتماعی و زندگی دچار نوعی روزمرگی و حتی افول شدهایم. دلیل چیست؟
روزمرگی جزئی از زیست رعیتی است. سپردن خود و امور و سرنوشت به تقدیر و تکرار و تکرار و تکرار. روزمرگی البته متأثر از شرایط سخت و صلب سیاسی و اجتماعی هم حاصل میشود و در زمانی که فرد در برابر آینده، خود را نااُمید میبیند و اراده معطوف به تغییر خود را مدام برخورده به دیوار و مانع احساس میکند به زندگی روزمره و کسالتبار روی میآورد یا درگیر نوعی سرخوشی کاذب میشود و شادی واقعی را تجربه نمیکند.
جمعی از جامعه شناسان توسعه اقتصادی مقدم بر توسعه فرهنگی،سیاسی و اجتماعی میدانند که البته این نگاه با واکنش تند مواجه است. نظر شما چیست؟
توسعه در کشور ما نیازمند اولویتبندی نیست . ما در وضعیت ضد توسعه و تناقضات متعدد هستیم. حتی دولت توسعهگرا هم توان تقابل با سیستم ضد توسعه را ندارد. در وضعیتی که فرد بهعنوان عامل انسانی که مهمترین عامل توسعه است بهجای فردیت و احترام و اهمیت ، دچار سرکوفت و تحقیر و نومیدی مفرط است و وضعیت اتمیستی جای فردیت را گرفته در نتیجه ، توسعه در همه ابعاد آن دچار مشکل اساسی است.
اگر بخواهیم با این تعریف به مقولهی توسعه نگاه کنیم پس در یک چرخه باطل در حال دور خوردن هستیم مگر اینکه از فردیت رها شویم؟ اینگونه صحبت شما بوی ناامیدی نمیدهد؟
بهخوبی متوجه سؤالتان نشدم. اما فکر میکنم تنها چیزی که برای جامعهی ما باقیمانده و متأثر از آن مردم مسیرشان را ادامه میدهند. امید است. در پاسخ من اثری از نومیدی نبود اما شرایط واقعی را تشریح کردم که وقتی در یک جامعه گفتمان عمومی توسعهگراست و گفتمان رسمی ضد توسعه است بهناچار وضعیت خیلی سخت و بغرنج میشود. امید تنها راه چنین جوامعی است که بتوانند با غلبه و هژمونیک کردن گفتمان خود، گفتمان رسمی را متأثر سازند و به ریل توسعه آورند. امید در چنین جوامعی خیلی مهم است.
این امید وقتی به گفته شما، ما در وضعیت ضد توسعه هستیم خوشخیالی نیست؟ یعنی بهصرف امید داشتن که توسعه ایجاد نمیشود!
خوشخیالی نیست. امید توان برساختن گفتمانی نو و یا تقویت گفتمان عمومی در راستای هژمونیک کردن ان را دارد. نظامهای ضد توسعه و توتالیتراگر موفق به امید زدایی از جامعه شوند بخش مهمی از اقتدار خود را استیلا بخشیده و بیمه کردهاند. در چنین شرایطی امید اجتماعی ، مهمترین راه رهایی و توسعه است .
اما اگر امید رو شرط لازم بدونیم، قبول دارید بهتنهایی کارساز نیست؟ قدم بعدی پس از امید داشتن چیست؟
امید محرک قدم اکنون و قدمهای بعد است. امید بنزین موتور توسعه است. به همین علت امید خیلی مهم است. زیرا اگر باک موتور توسعه از امید تهی شود حرکتی در کار نیست.
پس با تمام این اوصاف میشود جامعه کنونی را تقریباً خالی از امید دانست؟
خالی از امید نیست. جامعهی کنونی اراده معطوف به تغییر و توسعه خود را ناکام دیده و دو راه در پیشگرفته. ازسویی قربانی شرایط سخت و صعب شده و بهناچار گفتمان ضداجتماعی و انومی غالب شده که متأثر از آن آمار تصادفات راهنمایی رانندگی، قتل، اعتیاد، طلاق و انواع بزه افزایش پیداکرده است و از دیگر سو ، امید خود را از دست نداده و کماکان با صندوقهای رأی مطالبات خود را پی گیری میکند، نهادهای مدنی رافعال کرده، به امور خیریه اقدام میکند. البته این تناقضها بخشی از خصلت و خصیصه قوم ایرانی است که متأثر از تجربه ریسته تاریخی خود در استبداد است و اکثراً هم ظاهراً ، سربلند بیرون آمده اما احتمالاً یک جای کار اشتباه بوده که همچنان دوره کردهایم شب را و روز را هنوز را…
گفت و گو از: کیوان حیدری
یارا
لینک کوتاه:
با سلام و وقت بخیر
سپاس از جناب حمید موذنی عزیز که با این ظرافت دردهای مشترک اجتماعی رو مطرح و تشریح کردن و آرزوی سالی پر از شور و امید برای همه هموطنان.