- موضوع خبر : بدون نمایش, مقالات
- شناسه خبر: 19046
کلیسای گریگوری
من گئوریک فردریک سیبسول، چهل ساله، به خاطر قولی که به همسرم داده ام ، حتما بایدهر سال که حقیقتا نمی دانم در کجای این جهان گم شده به دیدنش بروم .
سالی یک بار برای دیدن .
وقرار ما باید در همان مکان سابق باشد که آن حادثه ی هولناک درآن جا اتفاق افتاد.
کشف مکان سابق یا قدیم چندان سخت نیست ، می توانیم آن را راحت با چیز ساده ای که در دست داریم ، مثلا یک تکه چوب یا همین عصا ، چشم بسته پیدا کنیم .
برای بازگشت و دیداری تازه ، چاره ای نمی ماند جز همان ، با کمک همان علائم و نشانه ها ی آشنا و البته باور کهن . بدون این هرگز نمی توانیم با خیال آسوده ، بدون ذره ای هراس از میان آن واقعه ی شوم بگذریم.
*
اما گفتگو با او همیشه درآخر به یک جا ختم می شود ، نه یک کلمه کم ، نه یک کلمه زیاد
وبا همان لحن ، وبه همین کلماتی اکتفا می شود که روی سنگ گور او نوشته شده است.
یادمانی با عشق برای همسر عزیزم لونا فردریک سیبسول .
خوشبختانه در کلیسای گریگوری سالی یک بار برای بازدید عموم گشوده می شود ومن به راحتی می توانم با خرید یک بلیط و با همین عصای دست ساز خودم، بدون دردسر وارد کلیسا شوم .
حتا می توانم گل سرخی به یاد بود، بر سر گور همسرم که اکنون زیردرخت گل ابریشم با سایه های خنک وپهن و گل های ابریشمی زرد کرکی خوش بو ، که روی سرم و روی سر گورستان و روی سر نیمی از کلیسا سایه انداخته بگذارم و در عین حال منتظر بمانم .
اما امسال برخلاف سالهای قبل ، کمی دیر به دیدار آمد . من از این دیر آمد ها، اصلا نگران نمی شوم. نگران این لچک روی سر او هم نیستم که گاها صورت او را بین گردشگران تشخیص نمیدهم ، حتا نگران این پوشش لعنتی دست و پا گیرهم نیستم که الساعه بین گردشگران از سر او بیفتد وهمه و همه چیز بر ملا شود . ترسم بیشتر ، بعد از ملا شدن آن روی سکه هست ، که دائم شکل عوض میشود و چهره ی او را بین کشتگان این سال که وارد کلیسا میشوند متمایز میکند. .میبینید این قبرهای گمنام و بقولی لعنتی ها را …خبر دارید که چه برسر آن ها آمده است…؟برخی از آن ها بخاطر آزرده نشدن بازماندگان حاضر نیستند با چهره ی متلاشی شده حتی به خاطره ی عزیزانشان سر بزنند…
میگویند دست های مرگ به شکلی انتقام جو ، قربانی را مطابق با آیین ها و همان باورکهن تا گردن توی گودال میگذارند و سنگ لای دستها را پرت میکنند روی سرشان . شیوه ای که نمی تواند شکل کشتن را توجیه کند ، فقط اشک آدم را درمیآورد .
*
نشسته بودم زیرسایه ی گل ابریشم . باد خنکی روی گل وسایه ها می وزید وسایه ها را خنک می کرد و می جنباند روی سرم ، سایه ی سایه ها که خنک می شد و می جنبید ، برگها را سبز تر پهن می کرد روی سرم . ظرفی ازآب چشمه ای که می جوشید از زمین کنارم پر کردم و گذاشتم تا ریگش مثل زهر ته نشین شود . خیلی وقت بود که منتظر نشسته بودم وگل سرخی را آماده کرده بودم برای یادمان عشق ، که حلقه ی نازک درخت بدور او خفت زده شده بود محکم ، و صندلی زیر پایش کشیده بود در هوا پائین و کفشهاش آویزان در باد تکان می خورد…معلوم بود که دیگر نمیتوانست از آن سوئ تفاهمی که در هر دایره عشقی ممکن است برای هرکسی پیش بیاید خود را از آن مهلکه خلاص کند و آن را از چشم دیگران بپوشاند… که درست سر ساعت یا نه ، کمی دیر تر، به ملاقاتم آمد . با او دست می دهم . تشنه است . ریگ کاملا ته نشین شده و آثار زهر پیدا نیست. می نوشد . تمام آن علائم و نشانه هائی که به او داده اند گمراه کننده و مربوط به نقشه ی قدیمی می باشد . با این شیوه ی منسوخ شده که نمی شود شعبده بازی کرد وگربه را بعد از در حجله خلاص کرد . فقط درخت می ماند که اسم ساده و اولش دار است و حالا تغییر معنا داده و به درخت تبدیل شده و فعلا بر سر من و برسر او و بر سرنیمی از کلیسا و بر سر نیمی از شهر که به دریا ریخته شده ، سایه کشیده است .
*
وضعیت اضطراری .
میخواهم بگویم دیرم شده ، اما نمیگویم، ممکن است او رنجیده شود. بلیط ورودی را از قبل تهیه کرده بودم. برای خرید گل و سبزه ی اموات بود که کمی دیرم شده بود ، خوشبختانه در ورودی کلیسا باز بود و من می توانستم با خیال راحت تاج گل مجللی که از پیش تهیه کرده بودم برسر گور شوهرم که به تازگی دریک سوء ظن به قتل رسیده بود بگذارم و وارد کلیسا شوم . عده ی زیادی در محوطه زیر سایه ها ی گل ابریشم نشسته بودند . داخل کلیسا شدم .تعدادی گردشگردر آن جا بودند و چشم به نماها و نقاشی های داخل کلیسا داشتند. من لحظه ای جلو محراب ایستادم و بعد زود به همه جا سرکشیدم.اما اتاق اعتراف را نیافتم.کلیسا اتاق اعتراف نداشت ، طنابی که از بالای گنبد ، از وسط به تنه ی گل ابریشم وصل شده بود ، می بایست به بالا ی گنبد به زنگی وصل می شد که ناقوس کلیسا را به صدا در می آورد ، اما طناب در همان جا به چوب بریده ی گل ابریشم آویزان مانده وبه صورت گره ای حلق آویز به محراب رسیده بود .
کسی می تواند در این آئین خود کشی کند ودر این گورستان دفن شود ؟
*
وضعیت متعادل .
اما یک سری پنجره های روشن در بالا ی گنبد هست که نور را از لای دار و درخت به داخل محراب منعکس می کند. مواقعی که نور به داخل می تابد ، نور منعکس شده جلوه ی خاصی به گنبد و محراب و به تصویر حضرت مریم و پرده ی مسیح و حضرت مریم که بر روی واحه ها کنار هم ایستاده اند و آب روان زیر پای آن ها و گلبوته های اطراف و فرشته هائی که آنها را می ستایند می دهد . در آن موقع بعد از ظهر، نوری که به تصویر حضرت مریم می خورد ، آن را نورانی تر از گنبد می کند . خواستم از این سوء ظن منجر به قتل، چیزی بپرسم از او .
*
وضعیت عادی
دسته گلی چیده بودم در هوا و به شاخه ی بریده ی گل ابریشم گره زده بودم و داشتم آن را تما شا می کردم درهوا و همین طور تماشائی با دوچرخه ام به طرف کلیسای گریگوری می رفتم . متولی کلیسا با لبخند همیشگی اش از دوربه طرفم دست تکان داد، ولی نمیدانم چرا این بار عوضی مرا آقای کاتب صدا زد .بعد انگار گزارشم درمورد اتفاقات کلیسا به مذاقش خوش نیامده باشد گفت ؛ پسر عزیزم : هنوز ما منتظریم… هنوز گئوریک مقدس به دنیا نیامده که در بیت الحم بخاطر خیانت یهودا از حواریون جدا شود وبه ارمنستان برود ، اما تو می توانی شاخه ی گل ابریشم را در این مکان مقدس بکاری.خواستم بگویم بیهوده انتظارمیکشید ،چرا که اکنون ما در گذشته سپری میشود…
بعد من با یادمانی از عشق ، شاخه ی بریده ی گل ابریشم را با دسته گل چیده شده ی خودم از بالای هوا کشیدم پائین ، و در ریشه ی خاک کاشتم ، تا بوی معطر گل ابریشم بیش تر پخش شود روی سرم ، بوئی که با من متولد می شود ولی با من نمی میرد .
محمود بدیه… سال تولد: هفتاد و هشت
لینک کوتاه: