- موضوع خبر : اخبار فرهنگی, بدون نمایش, بوشعر, زنان
- شناسه خبر: 4834
مهشید حاجتی
مه کلمه های ما اندود
دیگر نمی پرسم
چرا
در مجاری زبان فارسی
سنگ هایی ناشناخته
راه را
بر طغیان شعر بسته اند ؟!
تکه تکه های تن گل سرخ
زیتون های بد بوی دهان یک کبوتر
زیر پوست انقلاب پنهان شده
ما از آبستن یک نیزه
در سرگردانی زخمی عمیق
به دنیا آمده ایم
حفره ی تمام سیب ها را
کرمهای یک روز قشنگ
ترک کرده اند
تا گلوی تمام زیبایی را
ببندند به خاک
به خاکی از گرد رفتن
که تو هنوز نرفته ای و نمی دانی
عاشقانه ترین واژه ها
غنیمت کدام جنگ بود
در کدام موزه
به دیدنش می روند شعله های سکوت
که می سوزیم و بر زبان
نمی آید میراث بهرام گور
و دری باز نمی شود به رازی خودمانی؟
درخت سیب
اگر انکار بود
اگر گناه
کاری از پیش نمی برد دیگر
و کاردش
نارنج را نمی برد به غفلت
و انار
جرم است
به حکم قاضی سیب
که فکر می کند
انسان اگر قرمز را نمی شناخت
خونش بی رگ می شد
و جهان
را زین می کردند
برای چهارنعل تاختن
که می تازند بر گرده ی کلمات
الا زنان در مه اندود این شعر
یا ایها المردان پنهان در قتل های حلزونی
لاک های پشت این رفتن را
که آرام آرام رسیده اند به زهدان عشق
خرگوشی خواب برده
به خانه ی کلاغ آورده است
حالا هر صبح زود
مادربزرگ با دست خالی
واژه ها را فقط نگاه می کند
بوی کودکی
سقط می شود
در حفره های شب
اینگونه بود
که اینهمه دوست داشتن
روی دست سکوت
فقط تو را نگاه کرد
و مرا از دست داد…
لینک کوتاه: