- موضوع خبر : بدون نمایش, مقالات
- شناسه خبر: 17683
بستریشدن در بیمارستان علیالاصول و عموما تجربهای نامطبوع است. از یک سو، هراس از مرگ، از فقدان خویشتن، از ابهام پس از مرگ، و، از سوی دیگر، تنزل از مرتبهی انسان اهل عمل به انسانی فاقد عمل و کنش. آگاهی بیمار بیش از همه از دوری از جهان خویش رنج میکشد، از غم غربت، زیرا بیمار در حسرت بازگشت به شبکهی نسبتهایی است که با کار و عمل خویش، در حول و حوش هستی خویش، تنیده است. اضطراب بیمار بستریشده ناشی از این است که در این مقام از آنچه مایهی فخر انسان است (روحانیت و فهم و عمل) به تکهای گوشت کمابیش بیمصرف تنزل کرده، گوشت بیمصرفی که خوب کار نمیکند و انسانیت بیمار را به پس پرده میراند و حیوانیت او را در مقام تمامیت او وانمود میکند، بهویژه که نگاه پزشک نیز سراپا به همین عنصر حیوانی است، و بیمار در هم میشکند زمانی که پزشک بدناش را چنان معاینه میکند که گویی تمامیت او به این عنصر جسمانی فروکاسته شده است. آگاهی بیمار درگیر نوستالژی بازگشت است، اما این بازگشت صرفا بازگشت به سلامتی جسم و تن نیست، بلکه بازگشت به حیث روحانی انسانیت و لذا اثبات مجدد تمامیت خویش در مقام موجودی فراتر از ارگانیسم زنده است. بازگشت به جهان خویش در عین حال رهایی از ابژهبودن و رستاخیز در مقام سوژه است. از این رو، نگاه پزشک به آگاهی بیمار، یا به انسان آگاه در مقام ارگانیسمی که خوب کار نمیکند، نگاهی ذاتا تقلیلگرانه و توهینآمیز و به همین دلیل مضطربکننده و برآشوبنده است، تا جایی که چه بسا بیمار حتی در لحظهی اوج لگدمال شدن روحانیتاش به دست پزشک، قید درمان را بزند و مجددا خواستار خودایستایی در مقام انسان روحانی شود، انسان روحانیای که در برابر تقلیل یافتن به ارگانیسمی بیمار میشورد و لذا جان دادن در مقام انسان روحانی را صد بار بر جان یافتن در هیئت ارگانیسم زندهی شفایافته ترجیح میدهد.
انسان بیمار، آگاهی دوشقه است: آگاهی از شکنندگی جسمانیتاش و آگاهی از اینکه وجودش را هرگز نمیتوان به جسمانیتاش فروکاست. اما بدبختانه، جسم بیمار، روح را گویی کمرنگ و ضعیف میکند، یا لااقل اضطراب ترک جهان به موجب زوال تن، نیروی اندیشه را تحلیل میبرد. این موجود شکنندهی مضطرب دوشقه، زیر نگاه سرد و بیتفاوت و ابژهساز و فارغازعلقهی پزشک، شقهشقه میشود. از این رو، بستریشدن در بیمارستان رقتانگیزترین و لذا ترحمبرانگیزترین وضعیتی است که انسان ممکن است دچار آن شود. بیمار، از یک سو، از شُکوه و تنوع جهان خویش به عزلت و انتزاعیبودن اتاق بستری تبعید شده و تا پیش از دستور پزشک حق ترک این محبس را ندارد، مگر به بهای جان خویش. از سوی دیگر، بدناش همچون خائنی که مدتها پشت پرده مشغول دسیسهچینی علیه وی بوده باشد، به تمامیت وی ضربهای مهلک وارد میکند و تناهی جسمانیاش را علیرغم نامتناهیبودن روحانیتش با پتک بر سرش میکوبد. از سوی دیگر، ورطهای عظیم میان او و خود وی دهان میگشاید، ورطهای میان شکنندگی جسمانیتاش و جاهطلبی روحانیتاش. و از سوی دیگر، نگاه فارغازعلقه و علمی و سرد پزشک بر پیکرهی نیمهجاناش، ضربهای مهلک به حیثیتاش در مقام انسان روحانی وارد میآورد.
بیمارستان البته همان جایی است که ما همه زمانی در آنجا به لطف همین پزشک شفا یافتهایم. اما ترخیص از بیمارستان، افزون بر شادی بازیابی سلامتی و درواقع شادی تحقق نوستالژی بازگشت به جهان خویش، انگ ابژهشدن و تنزل و سقوط را در خاطرهمان ثبت میکند.
لینک کوتاه: